اکسیرعشق/به انگیزه ی اول اردیبهشت روز بزر گداشت سعدی

دکتر غلامرضا محمدی(کویر)

یزدفردا

هوالجمیل                

 گویند روی ســـــــرخ تو سعدی چه زرد کرد

 اکســــیر عشق بر مسم افتاد وزر شــــدم .


گفته اند عشق دریای بلاست وجنون الهی. وچون به کمال رسد عاشق را از خود بیگانه میکند واز زمین وزمان فارغ.ومعشوق را از فراق محبوب می سوزاند. درعین حال عشق معمار عالم است واگر نباشد زندگی بی روح وبی لطف است،درد عشق نعمت است ورحمت ودرعین حال مرهم و درمان ،وهرآن دل راکه این درد نیست  ،آب وگلی بیش نیست .عارفان بزرگ درد های بزرگ داشته اند وهم خواسته اند .این عشق اساس پیدایش شاهکارها وخلاقیت ها ی بشری است وموتور حرکت زندگی .البته ارزش هر عشق به ارزش معشوق وابسته است و مولانا فرماید :

عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگــی بود


سعدی شاعری است یکپارچه عاشق با عشقی یکرنگ ،عشق به خدای احسن .اوگرچه حکیم وفقیه واندیشمند نادر روزگار خویش است اما معلم او عشق وشیدایی است.

هرچه دارد همه از دولت عشق است ،وعشق است که اورا پر آوازه کرده است .

اودر حد بسیار بالا از معلومات دوران خویش بر خوردار بود

 ولحظه ای در کسب معارف غافل نمیشد واین عطش و طلب اورا به سیر وسیاحت ودیدن آفاق وخلایق کشاند، چندانکه بسیار آزموده گشت وپخته .اودر بلاغت وفصاحت بی مانند بود ومضامین وواژه ها چون آب از سر انگشت هنرش جاری بود .اودر شاعری استعدادی شگفت وخارق العاده  داشت ،با این حال اکسیر عشق ،مس وجود اورا زرناب کردونه چیز دیگر  .بیان احساسات وهیجانات او در غزل، گاه چنان در لطافت وظرافت ، طوفان خیز است که  آدمی را مبهوت می کند  .ودر عین حال آنقدر ساده وصمیمی وروان ،که به روانی آب در جویبار ونسیم در بوستان است.

سخن سعدی به زیبایی وسادگی شکفتن گل بر شاخه است،چون باران بر زمین جان می نشیند وچون حسن، دل را می رباید .شعر سعدی معجونی از ایمان واشتیاق ،شور وشوق ،شیزینی وشیدایی وپند وحکمت واندیشه است که عشقی آتشین آنرا رنگ آمیز ی میکند.  .براستی این عشق از کجا ست ؟این مستی از کدام میخانه است ؟این نگرش  که از خاک تا افلاک همه را زیبا میبیند چگونه حاصل گشته است ؟این نگرش لذت بخش به هستی از کجا گرفته است؟

اوبرجهان عاشق است از آنرو که همه عالم از اوست وخرم است که خرمی عالم از اوست.  وهر گلی نو که در جهان می شکفد خودرا بر عشق او هزار دستان می بیند .اوازتماشا کنان این بستان است ودر صنع اینهمه نقش عجب، حیران  .اومرهمی برای زخم خونین عشقی که بر دل دارد هرگز نمی طلبد وتازه این زخم را هر لحظه مرهم آفرین می داند. سعد ی بی وجود صحبت یار همه عالم رابه هیچ نمی ستاند وهر چه جز حکایت او گفته است از آن پشیمان است .اوچنان از باده ی عرفان مست است  که همه عمر سر از این خمار مستی بر نمیدارد از آن رو که هنوز نیامده ونبوده که یار در دل او خانه کرده است:

همه عمر بر ندارم سر از این خمــار مستی


که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستــــی

 

چه زیباست عشقی ازلی که به مستی ابدی بینجامد .عشق سعدی مدام ویکریزجریان دارد ودر این مسیر پند هیچ خردمندی را نمی پذیرد بلکه از ناصحان هراس دارد ومی گریزد :

زعقل اندیشه ها زاید کـــه مردم را بفرساید

گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل

ملامت گوی عاشق را چــه گوید مردم دانا

که حال غرقه در دریا ندانـدخفته بر ساحل


اودر آخرین نفس حیات هم که بمیرد در آرزوی یار است وبدان امید جان میدهد که خاک کوی او باشد .قصه بدینجا ختم نمیشود ،به صبح روز قیامت که سر ز خاک برمیآورد به گفتگوی وجستجوی اوست و:

می بهشت ننوشم زدســــــــــت ساقی رضوان

مرا به باده چه حاجت که مســت روی تو باشم


 

او از یار جز یار تمنا نمی کند و حلوارا به کسی حواله میدهد که محبت را نچشیده است.

او با این عشق پاک وازلی از خویش بیخود است .عشقش از زمین تا آسمان نوسان دارد ،گاه عاشق روی انسانهاست وگاه سر از ناکجا آباد آسمانها در می آورد،اودر میان زیبایی های دنیایی، زیبایی چهره آدمی را بیش از هرجمال دیگری جاذب میبیند ،آنگونه که عده ای از بد خواهان اورا جمال پرست ونظر باز شمر ده اند  وچه غافل که این عشق را مجازی وکوچه بازاری شمرده اند  .خاطر سعدی که با عشق یار عاطر است هوس هیچ صحرا وگلستانی نمیکند ویار سرو بالا را بر سروهای ایستاده بر لب جوی برتری میدهد .دوست در نظر سعدی غایب مقصود ی است که هزار جان فدای او میکند وحتی اگر در نگشایدش بر آستان او میمیرد وره بجای دگر نمیداند وسر رااگر نه توفیق که  درپای اواندازد بار گرانی می داند بر دوش .

باری اگر عشق سعدی را از بیان سعدی اینچنین جستجو کنیم حکایت بدرازا میکشد هر چند روح سعدیاین دراز گویی را می پسندد:

 گویند مگو سعدی چندان سخن از عشقش میگویم وبعد از من گویند به دورانــــــــهـــــا

شایدعارفان و عاشقان پیش از او وبعد از او از عشق وطرب ومستی ووصف یار  وهستی عمیق تر هم صحبت کرده و یاصحبت کنند ، زیرا این عشق همواره خمیر مایه ی ایمان وزندگیها بوده است ، اما چرا کلام وعشق سعدی بر سر هر بازاری داستانی شده است دل انگیز ؟،زیرا قدرت هنر به گفته ی رومن رولان به اندیشه ها وابسته نیست بلکه به چگونگی ابراز وافاده ی آنها از سوی شاعر ،به چگونگی ادای خاص او ،به مهر ونشانه ای که بر آنها میزند وبه رایحه ی زنگیش وابسته است. با اینکه بینش ودید وعشق سعدی  بسیار ارزشمند ومطلوب است ،اما این شیوه ی سخن وآتش درون او، آنی وجانی دارد که سحر انگیز است وشور آفرین وچون مرکبی تیز پا از مرزهای زمین وزمان تاعمق خا طرها می گذرد ومضامین را در دلها مینشاند.اینجاست که هنرمندان روزگار ما باید قالب های هنری را آنچنان زیبا وفنی واصولی رعایت کنند که اندیشه هارا به پرواز در آورند وتا فراسوی دلها بکشانند .سبک وسیاق سعدی را بایدبا نگاهی نو در هنردید واستفاده کرد  .اودر آثارش از جمال بشری به جمال لاهوتی پر میکشد ،وبه دنبال انسان آرمانی است. همان که شیخ اورا با چراغ گرد شهر می جست و مولا نا میگفت :آنچه یافت می نشود آنم آرزوست .سعدی بدنبال دنیایی است که از عدالت ومحبت پر باشد واز عشق وعطوفت لبریز .سعدی با قدرت القایی شدید از عادی ترین وعام ترین عواطف آدمی با زیبایی بسیار سخن میگوید وبیشتر غزلهایش متا ثر از مسایل زندگیست .او درستی وپایداری ووفاداری را تعلیم می دهد .اوفریفته ی راستی وزیبایی است .زیبایی در نظر سعدی معادل حقیقت ،اصالت،کمال ودرستی است واینها همه معادل انسانیت است.وزیبا دوستی ،مستلزم رنج ودرد وزندگی  با فراق وامید وایمان بهم در  آمیخته است واز داغ های هجران گریزی نیست .

سعدی دست پرورده ی واقعیت های اجتماعی وفرهنگی گذشته ی ماست او بعد از آشفتگیهای ناشی از حمله ی مغولان ،در احیای ارزشهای از دست رفته سعی بلیغ دارد وبا آموخته ها واندوخته ها وتجربه های سیاحت وجهانگردی به بشر پند ها میدهد .

سعدی آیینه ی فرهنگ ماست وماخویش را در او میبینیم ،لطف وزیبایی های روحی ما در او پدیدار است. بزر گان ادب وعرفان ملاکی هستند  که فاصله ی مارا از خویشتن خویش یعنی میزان غربت مارا نشان میدهند .اینها تبلور فرهنگ خودی هستند .هرچه از اینها دور شده ایم هویت ما کمرنگتر شده است وزنگ خطرهمین است .شناخت سعدی وحافظ،مولانا وعطار ونظامی ،فردوسی وعراقی ووحشی، شناخت فرهنگ وتمدن ما ،احساس وعاطفه ی ما ،وآرمانها ورنج ها وتلخیها وشادمانی های این ملت است ،ملتی که ما در امتداد آن متولد شده ایم ورشد کرده ایم  وزندگی میکنیم وباید گذشته ی خود را بشناسیم تا آینده را پی گیریم .گذشته چراغ راه آینده است.ما انسانهای شرقی مسلمان ایرانی ،در رگ وخون وپوستمان این هنر وعشق وشعورجاریست با آن عشق می کنیم وطراوت می گیریم  و دل وجانمان با قرآن ونهج البلاغه وتغزلهای سعدی وحافظ خو گرفته است بدان دلخوشیم .اینها دل است وخاک ایران تن .وتن بی دل ،جسدی است بدون روح .جوانان امروز این آب وخاک باید علوم و تکنولوژی روزعالم را دریابند وآنرا با ایمان وطراوت دیروز بهم آمیزند  که دنیای خشن امروز تشنه ی چنین انسانهایی است  .مطلبم راضمن گرامیداشت یاد ونام سعدی وباابیاتی از او به پایان می برم :

 بس بگردید وبگردد روزگــــــــــــــــــــار دل به دنیا در نبنـــــــــــــــدد هوشیار 
 ایکه دستت میرسد کاری بکـــــــــــن
 پیش از آن کز تو نیاید هیچ کـــــــــــار
 نام نیکو گر بــــــــماند زآدمــــــــــــی   به کزو ماند سرای زر نگــــــــــــــــار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیســــــــت
ای برادر سیـــــــــــرت زیبـــــــــا بیار 
شکر نعمت را نکویی کن که حـــــق
دوست دارد بندگان حـــــــــــــــقگزار
لطف او لطفی است بیرون ازعــــدد 
فضل او فضلی است بیرون از شمار
باغریبان لطف بی اندازه کـــــــــــــن
تا رود نامت به نیکی در دیــــــــــــــار 
از درون خـــــستگان اندیشه کــــــن 
وز دعای مردم پـــــــــرهیز گــــــــــار 

   

 

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا